خاطره ای از محسن قجر عضدانلو برادر مریم قجر
خاطره ای از محسن قجر عضدانلو برادر مریم قجر
فواد بصری از انجمن نجات مرکز اراک سهشنبه 28 مرداد 1404

فواد بصری
خبری خواندم مبنی بر اینکه محسن قجر عضدانلو برادر مریم قجر فوت کرده است و یاد خاطراتی از او افتادم. دورانی که در پادگان اشرف در عراق بودم برادر مریم قجر با شورایی ها به عراق می آمد و با شورایی ها به مقر ها سر می زدند که روحیه باصطلاح ارتش آزادی بخش را برآورد کنند. هر بار که شورایی ها به عراق سفر می کردند چند تا مقر موظف بودند به صورت نوبه ای آن ها را برای شام و یا ناهار دعوت کنند.
در یکی از سفرهای شورایی ها به عراق نوبت مقر ما بود که از شورایی ها پذیرایی کنیم. همه مقر از آشپزخانه تا یگانها بسیج می شدند، خیابان مقر شسته می شد، سالن غذا خوری و میز و صندلی های سالن شسته می شدند، به آشپزخانه نفرات بیشتری اختصاص می دادند، غذای مفصلی را تدارک می دیدند و عرق ما را در می آوردند و حسابی از ما بیگاری می کشیدند تا یک سری مفت خور به مقر تشریف بیاورند، بخورند و بروند.
وقتی به هر مقری می رفتند زهره اخیانی، مهوش سپهری، فهیمه اروانی آنها را همراهی می کردند. بعد از کلی کار کردن بایستی کنار درب سالن غذا خوری به خط می شدیم تا شورایی ها تشریف بیاورند و وقتی می آمدند بایستی شعار می دادیم “ایران رجوی – رجوی ایران”.
وارد سالن غذا خوری می شدند هر کدام از شورایی ها با یک یگان دور هم جمع می شدند و با نفرات صحبت می کردند. من در ارکان بودم تعداد نفرات ارکان کم بود و مجبور بودیم با یگانها ادغام شویم. محسن با یک یگان صحبت می کرد. من هم رفتم به صحبت های او گوش کردم. می گفت فکر نکنید ما در خارج در رفاه هستیم و خانواده داریم ما هم مثل شما نه زنی و نه بچه ای! فقط فعالیت می کنیم شما در پادگان اشرف می جنگید ما هم در خارج می جنگیم. شما آگاهانه پذیرفتید خانواده نداشته باشید ما هم پذیرفتیم خانواده ای نداشته باشیم . اگر ما و شما خانواده ای داشته باشیم بایستی مبارزه را تعطیل کنیم . ما هم در یک محیط بسته و قطع از دنیای بیرون دروغ گفتن ها را می پذیرفتیم. زمانی که از چنگال رجوی خودم را نجات دادم با واقعیتها مواجه شدم. بعد از جدایی که عکسهای محسن قجر عضدانلو را دیدم که از مبارزه دم می زد، متوجه شدم که شیادان رجوی چگونه بر سر ما کلاه می گذاشتند. در خارجه در کنار خانواده خودشان مشغول زندگی و مفت خوری بودند و ما را تشویق به ماندن در عراق می کردند.
فواد بصری