چرا رجوی مرا به زندان خودش و ابوغریب انداخت – قسمت پایانی

حمید دهدار حسنی از انجمن نجات مرکز خوزستان سه‌شنبه 25 شهریور 1404

حمید دهدار حسنی

حمید دهدار حسنی

اما در اصل طرح بردن ما به لب مرز توسط عراقی ها یک فریب بود. رجوی در همدستی با استخبارات عراق ( اطلاعات ارتش صدام ) از قبل بردن ما اعضای جدا شده به زندان ابوغریب را در دستور کار داشت به خیال اینکه ما بر اثر فشارهای روحی و جسمی در آن مجبور به بازگشت به تشکیلاتش شویم.

به هرحال من با دوستم رسول به خیال اینکه به سمت مرز ایران می رویم به وی گفتم رسول آب از سر من گذشته دیگر برایم مهم نیست که در ایران چه اتفاقی برایم می افتد. اگر زندانی شدم خانواده ام به ملاقاتم می آیند. اگر هم اعدام شدم باز حداقل در خاک کشورم دفن و خانواده ام بر سر قبرم خواهند آمد ولی بهتر از مردار شدن در عراق و تشکیلات رجوی است.

رسول که ظاهرا مثل من فکر می کرد گفت ای بابا ول کن برای من هم مهم نیست. یک خوبی دیگر هم که دارد این است که حداقل می توانیم ساعت ها و روزهایی را آزادانه نفس بکشیم. در حین صحبت با هم بودیم که متوجه شدیم وارد اتوبان بغداد شدیم و همینطور به اطراف نگاه می کردیم. رسول گفت مسیری که خودرو می رود به سمت مرز ایران نیست! کمی مضطرب شدیم از افسر عراقی سئوال کردیم کجا می رویم؟ که او جوابی نداد. بعد از طی مسافتی رسول گفت: نگاه کن آن طرف اتوبان زندان ابوغریب است. که اصلا فکر نمی کردیم خودمان هم به آنجا می رویم. خودرو در اولین بریدگی دور زد و دقایقی بعد جلوی درب زندان ابوغریب ایستاد. افسر عراقی پیاده شد و رفت داخل. فکر کردیم خودش کاری دارد یا خوشبینانه تر اینکه فکرمی کردیم کارهای اداری ما برای رفتن به مرز قراراست اینجا انجام شود اما وقتی برگشت به ما گفت پیاده شوید و بروید داخل. سئوال کردیم چرا؟ او گفت بعد متوجه می شوید.

وقتی وارد زندان شدیم هنوز باور نداشتیم که قرار است در این زندان، زندانی شویم. دقایقی گذشت تا اینکه مسئول زندان رسید و اسم و مشخصات ما را در دفتری که داشت ثبت کرد و گفت بروید داخل. آن لحظه متوجه شدیم که رجوی ما را فریب داده و اوج نامردی اش را در حق ما روا داشت. دقایقی در حیاط زندان ماندیم. بعد ما را در بندهای مختلف زندان تقسیم کردند. نکته دردناکتر این بود که وقتی وارد حیاط زندان شدیم تعدادی از دوستان سابق خود که سالهای قبل با هم در تشکیلات بودیم را دیدم از جمله دوستم الیاس را که سال 72 از تشکیلات جدا شده بود. او نزد من آمد و با هم حال و احوالپرسی کردیم. به وی گفتم شنیده بودم که جدا شدی اما نمی دانستم تو را به اینجا آوردند. به ما گفته بودند شما را به ایران فرستادند.

الیاس آهی کشید و گفت: چه بگم از نامردی رجوی. به شما دروغ گفته بود سال 72 وقتی جدا شدم دو سال در زندان کمپ اشرف زندانی شدم که همان موقع هم خیلی مرا اذیت کردند. بعد از آن مرا به زندان فضیلیه فرستادند و دو سال هم آنجا بودیم و الان 4 سال است که اینجا زندانی شدیم و خدا می داند کی آزاد می شویم! الیاس ادامه داد خودت می دانی که من از قبل همیشه با همه شوخی می کردم و می خندیدم و بخاطر همین خصلتی که دارم تا حالا تونستم از نظر روحی تا حدود زیادی خودم را حفظ کنم. بنابراین توصیه می کنم تو هم سعی کن روحیه ات را قوی نگاه داری، وی ادامه داد بیت الله جهانی را یادت هست که وقتی در تشکیلات بود چقدر فرد بی آزار و سرحالی بود؟ بنظرم از سال 73 رجوی او را هم به این زندان فرستاده متاسفانه الان بیش از سه سال است که گوشه گیر و پاک روانی شده. خواستم بگم که همه ما از زخم خیانت رجوی رنج می بریم اما باید خودمان را قوی نگاه داریم. چون او همین را می خواهد که بر اثر فشارها یا مجبور به بازگشت به تشکیلات شویم و یا اگر هم ماندیم پاک روانی شویم.

صحبت های الیاس مرا به خود آورد چون واقعا از لحظه ورودم به زندان ابوغریب حسابی از خیانت، نامردی و رذالت رجوی و اینکه چرا در حق من و امثال من که سالها بخش زیادی از عمر و جوانی خودمان را برایش گذاشتیم و او چنین کاری کرده بود، به هم ریخته بودم. بنابراین بعد از صحبت های الیاس سعی کردم هر طور شده در مسیر دلخواه رجوی قرار نگیرم. از آن زمان به بعد در صحبت با دیگر دوستان جدا شده سعی می کردم به بقیه روحیه بدهم تا وقتی آزاد شدیم چهره پلید، زشت و دروغگوی رجوی را افشا کنیم. لازم است که بگویم حقیقتا روایت رنج و مرارت هایی که اعضای جدا شده از تشکیلات منحوس رجوی در زندان ابوغریب کشیدند بسیار غم انگیز است که می بایست جداگانه به آن پرداخته شود.

آری امثال من روزی برای پیوستن به تشکیلات رجوی در عراق صادقانه از همه چیز خود اعم از جوانی، عمر، خانواده ، کسب موقعیت های تحصیلی و اجتماعی خود گذشتند و سالهای پرخطری را در تشکیلاتش سپری کردند اما متاسفانه زمانی طولانی گذشت تا ما به این حقیقت پی ببریم که رجوی از اول برخلاف شعر و شعارهایش فقط بدنبال رسیدن به قدرت خیالی خود بوده و از ما اعضایش هم بعنوان ابزاری برای رسیدن به همین هدفش استفاده کرده. به هرحال وقتی ما آگاه شده و تصمیم گرفتیم که دیگر ابزاری در دست رجوی برای پیشبرد اهداف خائنانه و جنایت هایش نباشیم و صادقانه به مسئولین تشکیلاتش اعلام کردیم که فقط می خواهیم بدنبال زندگی خود برویم، رجوی که برایش مهم نبود امثال من دورانی از بهترین روزهای زندگی خود را برایش گذاشتیم خصلت کینه ای خود را با شدیدترین برخورد و توهین آمیز ترین رفتارها از طریق مسئولین تشکیلاتش به ما نشان داد و در ادامه در اوج نامردی اول ما را در زندان های خودش محبوس و بعد به زندان ابوغریب فرستاد.

ولی به قول معروف خدا جای به حقی نشسته و بالاخره ما بعد از مدت ها تحمل رنج و مرارت در ابوغریب به لطف خدا و دعای خیر خانواده هایمان آزاد و به وطن بازگشته و زندگی جدیدی را برای خود تشکیل دادیم. و روسیاهی به رجوی ماند که الان سالهاست خود را مخفی و جرات بیرون آمدن از آن را ندارد و سران جنایتکار تشکیلاتش هم در آلبانی روزگار نکبت باری را سپری می کنند.

حمید دهدار حسنی