داستان آشنایی و جدایی من از مجاهدین خلق – قسمت چهارم

علی اکرامی از انجمن نجات مرکز خوزستان چهارشنبه 26 شهریور 1404

اکرامی

علی اکرامی

در قسمت قبل خاطراتم گفتم که نزدیک به یکماه در پایگاه موسوم به الهی بودم تا اینکه بهمراه 15 نفر دیگر از فرودگاه اسلام آباد به عراق رفتیم.

برخلاف تصور اولیه ام حضور من در قسمت پذیرش قرارگاه حنیف سه ماه طول کشید و من طی این مدت نتوانستم همشهریهای سابق را که بعد از اتمام دوره آموزشی به قرارگاه اصلی منتقل شده بودند ببینم. در این سه ماه بارها برای چک امنیتی به اتاق کار مسئولین امنیتی رفتم و آنها ساعت ها من را سین جین کردند و چندین برگه در اختیار من قرار دادند که پروسه آشنایی و فعالیت از مقطع سال 58 تا سال 60 که ارتباطم با سازمان قطع شد را بنویسم. نوشتن تکراری پروسه آشنایی و قطع و سین جین های تکراری مسئولین امنیتی من را عصبانی و کلافه کرده بود و در حالت اعتراض به مسئولین امنیتی پذیرش گفتم بعد از سالها آوارگی و سختی های زندگی مخفی و بیش از چهار روز راهپیمایی در مسیر کوهستانی و تهدیدات دستگیری و حتی اعدام اینگونه با من برخورد می کنید؟

و آنها فقط در قبال اعتراضات من سکوت می کردند. و من در نهایت بخاطر اعتمادی که به سازمان داشتم حق را به آنها داده و توجیه کردم که در مقابل نفوذ احتمالی رژیم باید هوشیار و حساس باشند. بالاخره بعد از گذشت سه ماه با وساطت یکی از مسئولین قرارگاه که من را از دوران فعالیت در جنبش ملی مجاهدین آبادان می شناخت، پروسه شک امنیتی به پایان رسید و به اتفاق دیگر نفرات یگان به قرارگاه اصلی وارد شدم. مسئول قرارگاه موسوم به حنیف محمد حیاتی با نام مستعار سیاوش بود. وی از کادرهای باقی مانده از زندان شاه بود.

در 30 خرداد سال 66 از ساعات اولیه به ما گفته شد در زمین صبحگاه قرارگاه تجمع داشته باشیم. شرایط عادی بنظر نمی رسید! خیابانهای داخل قرارگاه و زمین صبحگاه نظافت و شسته شده بود، قبل از ورود به زمین صبحگاه تمامی اعضا بصورت دقیق بازرسی بدنی شدند و در زمین صبحگاه به خط شدند. بعد از حدود دو ساعت انتظار مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو با لباس های نظامی از صف اعضا بازدید کردند. برای اولین بار بود که آنها را از نزدیک می دیدم. خوشحال و هیجان زده شده بودم! پس از مراسم زمین صبحگاه همه اعضا در نشست با مسعود و مریم در سالن قرارگاه حاضر شدند، رجوی در این نشست تشکیل ارتش آزادیبخش را اعلام کرد. در حالیکه همه هیجان زده شده بودیم و هورا می کشیدیم در اعماق ذهن مان تلاش می کردیم به این سوال پاسخ بدهیم که چگونه؟

سه هفته بعد از نشست با رجوی با تشکیل گردان های رزمی عملیات های مرزی محدود شروع شد. این عملیات ها با هدف تصرف پاسگاههای مرزی و اسارت سربازان ایرانی طرح ریزی شده بود. در جریان نشست توجیهی وقتی محمد حیاتی فرمانده قرارگاه موضوع اسارت سربازان را مطرح کرد چند نفر از اعضا به مخالفت پرداختند. یکی از اعضا خطاب به محمد حیاتی گفت ما نیروی انقلابی هستیم و آگاهانه برای نجات و آزادی مردم سلاح بدست گرفته ایم، جنگیدن با پاسداران که نیروی عقیدتی و ایدئولوژیک رژیم هستند برای من قابل قبول است ولی سربازی که برای خدمت سربازی به جبهه آورده شده چرا؟ این درست نیست که ما به روی آنها سلاح بکشیم چون جزیی از مردم ایران هستند. با طرح این سوالات چالشی یکی از اعضا فضای جلسه متشنج گردید. محمد حیاتی که فضای جلسه را بهم ریخته می دید گفت: اتفاقا ما باید اولین شلیک را به سربازان داشته باشیم تا دیگر سربازان ترسیده و به جبهه ها نیایند. فرماندهان نظامی حرف های محمد حیاتی را تائید و نشست متشنج گردید.

ادامه دارد

علی اکرامی